تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی. خورشید که او چشم و چراغست جهان را از شوق رخت در تک و تازست چه گویم. عطار. ، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) : تا میان بسته اند پیش امیر در تک و تاز کار و کاچارند. ناصرخسرو. از تک و تازم ندامت است که آخر نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است. خاقانی. رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی. خورشید که او چشم و چراغست جهان را از شوق رخت در تک و تازست چه گویم. عطار. ، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) : تا میان بسته اند پیش امیر در تک و تاز کار و کاچارند. ناصرخسرو. از تک و تازم ندامت است که آخر نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است. خاقانی. رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود. - خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود. - خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) : پای در دامن قناعت گیر تا نسوزی به آتش تگ و تاز. صائب. نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز. واعظ قزوینی (از آنندراج)
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) : پای در دامن قناعت گیر تا نسوزی به آتش تگ و تاز. صائب. نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز. واعظ قزوینی (از آنندراج)
دو. شتاب. تاخت: می پرید آنچنان کز آن تک و تاب پرفکند از پیش چهار عقاب. نظامی. همچنان می شدند در تک و تاب پس روآهسته پیشرو به شتاب. نظامی. تک و تاب شاهان بود اندکی تب شیر در سال باشد یکی. نظامی. رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود
دو. شتاب. تاخت: می پرید آنچنان کز آن تک و تاب پرفکند از پیش چهار عقاب. نظامی. همچنان می شدند در تک و تاب پس روآهسته پیشرو به شتاب. نظامی. تک و تاب شاهان بود اندکی تب شیر در سال باشد یکی. نظامی. رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود